تهران- قسمت دوم
با تشکر از آقای هاشمی و بلاگرهای حاضر در دورهمی
بهترین روز مسافرتم به تهران، روزی بود که در دورهمی وبلاگی حاضر شدم. از آن روز چند بار نشستم به نوشتن خاطره ی رقم زده شده، اما هر بار احساس کردم حق مطلب ادا نشده و رها کردم. ضمن این که دلم نمی آمد جزئیاتی که میدانم روزی از همین روزها از خاطرم پاک میشود را ننویسم، اما میدانم نوشتن از تمام جزییات بودن پست را زیادی طولانی میکند.
راستش اولین بار که پست آقای هاشمی را دیدم و میدانستم که میتوانم سهمی در این دورهمی داشته باشم، مطمئن بودم که نمیروم. من کجا و دورهمی با بلاگرها کجا؟ آن هم وقتی میدانستم احتمالا بیشترشان آشنایی چندانی با وبلاگم ندارند. از طرفی آشنایی بیشتر با آدم ها میتواند حاشیه ساز باشد و من هیچ وقت حوصله ی حاشیه را نداشته ام. یک جورهایی همیشه ایمن رانده ام و فقط یک بار بود که یک سطل پر از حاشیه روی خودم خالی کردم و به اندازه ی کفایت هم از آن حاشیه ها درس گرفتم. امسال اما با خودم قرار گذاشته بودم چیزهای جدید را تجربه کنم، کارهای جدید انجام دهم و به حرف محدودیت های چرند مغزم گوش ندهم. شاید بخاطر همین به حرف های خودم برای نرفتن که حتی تا شب قبل رفتن و صبح رفتن هم ادامه داشت گوش ندادم. و خوشحالم که به حرف های خودم گوش ندادم و حورا را دیدم که میشد کنارش باشی و واقعا به تو خوش بگذرد، خورشید را، که ساده و صمیمی بود و مهربان و مهربان و مهربان. حریر را دیدم که شبیه وبلاگش بود و مریم، مریم آرام و محجوب و دلنشین و حتی دلنشین تر از دلنشین، کسی که میتواند کل تهران را در یک روز بگردد. رستاک که انگار از عکاسی وقتی کسی حواسش به او نیست و به لنز نگاه نمیکند خوشش می آید و عارفه ی هنری که انگار همه چیز شخصیتش به اندازه است. دختر دلنشینی که انگار شکل خود خودش بود. از آقای هاشمی نگفتم. کسی که همه ی ما را کنار هم جمع کرد. آقای هاشمی همراه همسرش آمده بود و همه ی ما را بیست دقیقه پشت درهای بسته ی نمایشگاه منتظر گذاشت و باعث شد تا مدتی در نمایشگاه نسبتا خلوتی قدم بزنیم و بیشتر از نمایشگاه لذت ببریم. آقای امید ظریفی شاعر که مرا یاد کتاب چرنوبیل می اندازند و یادگاری نوشتن در صفحه ی اول یکی از کتاب هایشان را دوست داشتم و آقای سید طاها که تا تمام نشدن سوغاتی شان به هر بهانه ای آن را تعارف میکردند و خیلی شوخ تر از آقای سید طاهایی بودند که در وبلاگشان میبینید. آقای ارسنجانی که شکل غلیظ شده ی وبلاگشان بودند، روی چمن ها پا نمیگذاشتند و من را به صورت عبارت "هر روز یک پست" میدیدند و سعی میکردند در برابر بهانه های من برای ننوشتن هر روزه، راهکار بدهند.
همه چیز این دورهمی در نوع خودش خوب و قشنگ بود؛ معرفی آدم ها با جمله هایی مانند «همون که قالب خاکستری داره، همونی که عنوان عدد مینوشت؟ و.»، حلقه زدن روی چمن و آیین دورهمی، حلقه زدن و نشستن روی زمین، وسط جایی که برگ ها از در و دیوارش چکه میکردند و آسمانی ابری داشت با پرنده های ناگهان. دورهمی حوب و قشنگی که باعث شد من کارهایی را برای اولین بار انجام بدهم. فقط افسوس که زمان زیادی کنار بچه ها نبودم. حالا که گذشته، با خودم میگویم چقدر کم با بچه ها حرف زدم و چقدر کم به آنها گوش دادم و چقدر حیف. هر چند که من چندان آدم اجتماعی ای نیستم و تنها سعی میکنم با شوخی و حرف زدن های الکی خودم را میان آدم ها جا کنم. چندان حضور ثاتیرگذار و به یاد ماندنی هم ندارم، درست برعکس هولدنی که غایب بود، اما همراه ما بود.
چقدر حیف که دو هفته ی دیگر دوباره تهرانم اما این بار خبری از دورهمی وبلاگی نیست.
+ کسی هست که تهران باشه و تمایل داشته باشه با هم ملاقات داشته باشیم؟
درباره این سایت